دعوای عربی - خاطرات سفر کربلا (6)
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطرات سفر کربلا (6)
... حدود هفت هشت کیلومتر که پیش رفتیم، به روستای بدره رسیدیم. اولین روستای مسیر که شیعه نشین هم هست. خاندان بدری که الان بیشتر در بغداد سکونت دارند، مربوط به این منطقه هستند. سر فلکه اول، راننده ایستاد تا کمی یخ بخرد. بعد که سوار شد، عقب عقب رفت و زد به یه ماشین سواری دیگه... تصورش را بکنید در ساعت گرما، در یک روستای خشک و خاک آلود، تازه بخواهید دعوا و دست به یقه شدن دو راننده عرب را هم تماشا کنید... خدا را شکر به خیر گذشت و زود حرکت کردیم. از در به داغونی جاده هر چه بگویم کم گفته ام. آثار جنگ هنوز از منطقه پاک نشده بود و دست اندازهای متعدد جاده، نشان از خمپاره های برادران رزمنده خودمان داشت که در زمان جنگ نثار صدامیان کرده بودند.
من و آقا احمد صندلی عقب نشستیم و امیر را که کتک خورش بهتر از ما بود، و البته کتک زنش...، فرستادیم جلو تا چهارچشمی حواسش به راننده و جاده باشه. البته آقا احمد هم یک تنه چهار تا ازین عربها را حریفند، اما خود من ... نه. استعداد دعوا کردن اصلاً ندارم. اگه یه وقت می اومدند سراغمون، بیشتر باید سعی می کردم با زبان!!! متقاعدشان کنم که دست از جنایت و راهزنی و آدم ربائی بردارند ، تهدیدشون کنم که توی اینترنت رسواتون می کنم، و یا حداقل بهش بگم ... من که دارم میرم... با ته قنداق تفنگش اینقدر نکوبه تو ستون فقراتم... با این حال، و با اینکه بسیار خسته بودیم، جرات نمی کردیم بخوابیم. راننده لامروت هم همان اول کمی کولر را روشن کرد، بعد خاموشش کرد. گفتیم چرا؟ پس اینهمه گفتی فولر فولر؟ به عربی گفت من منظورم با همون نفری 15 هزارتومان بود. اگه حاضرید، روشن کنم. ما هم سر لج، گفتیم نمی خواد، اصلاً هوا خوبه... فولر مولازم (فولر لازم نیست...)
توی راه سر صحبت را با راننده باز کردیم. ازش درباره آمریکا و صدام پرسیم و اینکه کدوم بهتره. از اون محافظه کارها و راحت طلب هاش بود. گفت هر دو. زمان صدام یه چیزائی خوب بود و حالا یه چیزای دیگه. البته غیرت عراقی داشت. یه جائی چند تا سرباز با یونیفرم های خیلی شیک دیدیم. پرسیدیم امریکی؟ با غرور خاصی گفت : لا، عراقی! جیوش وطنی(سربازان ملی)! ناهار دربه داغونی در یه رستوران دورافتاده مسیر خوردیم. واقعاً قیافه بین راهی های ایران می ارزه به بین راهی اونجا. قراضه با غذای نامرتب، غیربهداشتی... کوبیده فکر کنم پرسی سه چهار هزارتومن شد و نوشابه را هم دانه ای 1000 تومن حساب کرد، البته کولر گازی خوبی داشت...
کل مسیر 220 کیلومتر بیشتر نیست، اما با توجه به بد بودن جاده، طی کردن آن بین 4 تا 5 ساعت طول می کشد. دفعه قبل که آمده بودم با هایس، نفری 3 هزارتومان بیشتر نگرفت و راننده هم جسورتر بود و تندتر میرفت. بیشتر دست اندازها را تحویل نمی گرفت. اما این بار راننده خیلی سوسول بود و سرماشینش می ترسید. یک تفاوت بارز دیگر هم تعدد پست های ایست بازرسی بود. دفعه قبل در کل سفر، یکی از ما نپرسید اسمت چیه و از کجا اومده ای. اما حالا شاید بدون اغراق بیش از ده پانزده بار، یعنی حدوداً هر بیست سی کیلومتر یک بار پاسپورت و ویزای ما را چک کردند. خیلی خفن شده بود بازرسی ها، البته کم دقت بود اما خیلی پر حجم و با سماجت.
حدود صدتائی مانده بود تا کربلا و در اوج گرمای بعد از ظهر یعنی حدود ساعت سه، سه ونیم بود، که یهو دیدیم راننده وسطای راه سرعت را کم کرد و ناگهان پیچید کنار جاده...
ادامه دارد......